مردان بی ادعا

خاطرات و عکس ها و زندگینامه شهدای گرانقدر و موضوعات فرهنگی مرتبط

مردان بی ادعا

خاطرات و عکس ها و زندگینامه شهدای گرانقدر و موضوعات فرهنگی مرتبط

وبلاگی با محوریت جمع آوری و نشر آثار شهدا و کار فرهنگی مرتبط با شهدای دفاع مقدس شهرستان شاهرود شهر کلاته خیج

پیام های کوتاه

پربیننده ترین مطالب

محبوب ترین مطالب

۱۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «mardanebiedeaa» ثبت شده است

خوش به حال شهدا       وای به حال من و تو

ما کجا و شهدا بین که کجا را دیدند

ابوالفضل عرب نجفی
۲۷ مهر ۹۸ ، ۰۰:۴۷ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

بخشی از بیانان حضرت آیت الله خامنه ای (مدظله العالی) در رابطه با گام دوم انقلاب جمهوری اسلامی ایران

ابوالفضل عرب نجفی
۲۷ مهر ۹۸ ، ۰۰:۳۵ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

(ای خواهران مسلمان آینده این انقلاب به سعی و تلاش تو در راه تربیت فرزندانت دارد. صلاح و فساد جامعه اسلامی به دست توست. این دامن تو است که می تواند هم انسانی خدایی تربیت کند و هم انسان اسیر هوای نفس. قدر خودت را بدان و دامنت را پاک نگه دار. حجابت را درست کن. خدا را ناظر بر اعمالت بدان و به حضرت زهرا و زینب کبری اقتدا کن.)

ابوالفضل عرب نجفی
۱۳ شهریور ۹۸ ، ۱۶:۲۷ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

گلی خوشبوی در حمام روزی - رسید از دست محبوبی به دستم- گرفتم آن گل و کردم خمیری _ خمیری نرم و نیکو چون حریری- معطر بود و خوب و دلپذیری _ به او گفتم که مشکی یا عبیری_ که از بوی دلاویز تو مستم_ بگفتا من گلی ناچیز بودم - ولیکن مدتی با گل نشستم- گل اندر زیر پا گسترده پر کرد - مرا با همنشینی مفتخر کرد- چو عمرم مدتی با گل گذر کرد- کمال همنشین در من اثر کرد- وگرنه من همان خاکم که هستم

ابوالفضل عرب نجفی
۲۸ تیر ۹۸ ، ۰۸:۰۶ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

#خاطرات_شهدا 

🛑ای که بر تربت من می‌گذری، روضه بخوان

یک دوست دیگری هم داشت که به واسطه شهید خلیلی با او آشنا شده بود. همین بنده خدا تعریف می‌کرد: با شهید دهقان امیری در گلزار شهدا بهشت زهرا(س) قرار داشتیم وقتی رسید، حدود دو ساعت سر مزار رسول حرف زدیم.

بعد سر خاک بقیه شهدا رفتیم و هر شهیدی را که می‌شناخت سر خاکش می‌ایستاد و حدود یک ربع راجع به شهید صحبت می‌کرد، جوری حرف می‌زد و خاطره تعریف می‌کرد که انگار سال ها با آن شهید رفیق بوده است.

گرمای طاقت فرسایی بود اما چنان غرق مطالب و حرف بودیم که گرما را حس نمی کردیم. سپس برگشتیم بر سر مزار شهید رسول خلیلی و صحبت‌هایمان را ادامه دادیم. موقع خداحافظی گفت: روضه بزار گوش کنیم و این جمله شهید خلیلی را یادآوری می‌کرد که: «ای که بر تربت من می‌گذری، روضه بخوان/نام زینب(س) شنوم زیر لحد گریه کنم»

گفتم: بابا لازم نیست اما اصرار کرد و خلاصه یک روضه گوش کردیم. وقتی تمام شد با آهی سوزناک سکوت را شکست، حسرت داشت،حسرت شهادت.

بوی عطر پیراهنش را هیچ وقت فراموش نمی‌کنم. خداحافظی کردیم و این آخرین خداحافظی من و محمدرضا بود.

🌷شهید محمدرضا دهقان امیری🌷

#رفیقــ_شهیدمــ 

#بخش_چهارم

@bastamisar

ابوالفضل عرب نجفی
۲۶ تیر ۹۸ ، ۲۳:۵۴ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

 

 #خاطرات_شهدا

 

🛑خودم گلوله بارانش کردم

یکی از رفقا و هم دانشگاهی هایش تعریف می‌کرد که با محمد پینت بال می‌رفتیم. به شوخی به شهید دهقان گفتم: آقا همه تیرها عین این بازی‌های کامپیوتری به سر و کله من خورد. او گفت: اشکال نداره داداش! چه چیزی بهتر از اینکه بی سر شهید شوی. خودم گلوله بارانش کرده بودم، به شوخی گفتم چیزی نصیب تو نمی‌شود محمد! همه تیرهایی که نثارت کردم به سینه و پهلو‌هایت خورد. وقتی که پیکرش را آوردند و نحوه شهادتش را فهمیدم نابود شدم. با خودم فکر کردم اشتباه از من بود که گمان می‌کردم چیزی به تو نمی‌رسد.

🌷شهید محمدرضا دهقان امیری🌷

#رفیقــ_شهیدمــ 

#بخش_سوم

 

@

bastamisar ]

ابوالفضل عرب نجفی
۲۵ تیر ۹۸ ، ۱۵:۱۵ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

❤️ #شهید...

شهید،گنگ ترین ڪلمه در تاریخ انسانیت است!

گنگ ترین ڪلمه در دایره لغات من...

ڪلمه اے ڪه هیچگاه مفهومش را نفهمیدم...

نفهمیدم دل ڪندن، قید دنیا🌍 و لذت هایش را زدن یعنے چه؟!

نفهمیدم سیزده ساله بودن و زیر تانڪ رفتن یعنے چه؟!😭

نفهمیدم قمقمه ے خالے، زبان تشنه و جنگیدن یعنے چه؟😔

نفهمیدم ریش هاے خضاب شده به خون یعنے چه؟!💔

نفهمیدم آب سرد شط ،لباس نازڪ غواصے،شب تارے، تیر در قلب و غرق شدن یعنے چه؟!

نفهمیدم خمپاره سر را بردن یعنے چه ؟😭

نفهمیدم بدن دوخته شده به سیم خاردار یعنے چه؟🙁

نفهمیدم مفقودالاثر یعنے چه؟😞

نفهمیدم استخوان هاے جوان رعنا در آغوش مادر یعنے چه...؟😭

اصلا میدانے شهید...

من هنوز خیلےچیزها را نفهمیدم؛😔

ڪه اگر فهمیده بودم باید در ڪنار نامم شهید بود...!🇮🇷

 
ابوالفضل عرب نجفی
۲۴ تیر ۹۸ ، ۲۲:۵۹ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

سلام بر کاربران گرامی

ابوالفضل عرب نجفی
۲۴ تیر ۹۸ ، ۲۲:۵۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

🌷بخشش نوجوان🌷

مادر بهش گفت :

" ابراهیم ، سرما اذیتت نمی کنه .. ؟ "

گفت :

" نه مادر ، هوا خیلی سرد نیست .. "

هوا خیلی سرد بود ، ولی نمیخواست ما را توی خرج بیندازد .

دلم نمیامد ، همان روز رفنم و یک کلاه برایش خریدم . صبح فردا ، کلاه را سرش کرد و رفت .

ظهر که برگشت کلاه نبود .. !

گفتم :

" کلاهت کو ؟ "

گفت :

" اگر بگم ، دعوام نمیکنی ؟ "

گفتم :

" نه مادر ، مگه چیکارش کردی ؟ "

گفت :

" یکی از بچه های مدرسه مون با دمپایی میاد ، امروز سرما خورده بود ، دیدم کلاه برای او واجب تره .. "

شهید ابراهیم امیر عباسی

 

 

ابوالفضل عرب نجفی
۲۴ تیر ۹۸ ، ۱۶:۱۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

ابوالفضل عرب نجفی
۲۴ تیر ۹۸ ، ۱۴:۰۸ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر